در منزلت پایان بندی
من آدم پایانبندیم. نتیجهگرا. نه اینکه مسیر رسیدن برایم جذاب نباشد اما وقتی کار به اثر و ایمپرشن میرسد نقطه انتهایی است که جولان میدهد. من هیچوقت تحمل ترافیک جاده تهران - شمال را نداشتهام. همیشه ساعاتی را انتخاب کردهام که کمترین بار ترافیکی را داشته باشد. حتی اگر به قیمت بیخوابی و کمخوابیم تمام شود. عطش رسیدن نیست شاید یک جور ارزشگذاری باشد برای مقصد. به هدف رسیدن.
قضیه وقتی برایم بیشتر روشن شد که به روند فیلم دیدنم فکر کردم. فیلم من را مسحور میکند. غرق میکند. از هر جزییاتش میتوانم لذت ببرم. اما باز آنچه جایگاه فیلم را برایم تثبیت میکند فصل نهایی است. چه بسا فیلمهایی که معمولی و حتی ضعیف بودند اما حسن ختامشان باعث شده که راضی از پایشان بلند شوم و از آن سو فیلمهایی که تا سکانس نهایی برایم در حکم شاهکار بودهاند اما با یک اختتامیه ضعیف به یکباره جایگاهشان برایم چندین پله سقوط کرده است.
اما چطور میشود یک شروع هیجانانگیز و طوفانی با یک پایانبندی معمولی و گلدرشت فراموش شود؟ افسون پایانبندی در چیست؟ تصویر آخر؟ بارها در مراسم خاکسپاری شنیدهام که از دیدن چهره متوفی منع میکنند تا تصویر آخر همان چهره قبل از مرگ باشد نه صورت شکست خورده از مرگ. ولی آیا آن همه تصویر و قاب یارای برابری با آن آخرین تصویر ندارد؟ ندارد ...