Blue Valentine
یک سکانس از فیلم Blue Valentine :
[سیندی در فروشگاه با دوست پسر سابقش بابی که در گذشتهها کتک مفصلی به شوهر فعلیش زده است مواجه میشود. آن هم بعد از چند سال که از یکدیگر بیخبر بودهاند. بعد از حال و احوالپرسی معمول این برخوردهای اتفاقی، بابی از سیندی بدون مقدمه سوال میکند که آیا نسبت به شوهرش وفادار بوده است؟ سیندی که کاملا جا خورده ادعا میکند که بوده است].
نما داخلی - داخل ماشین - همان روز
سیندی در حال رانندگی در یک جاده کوهستانی و بادخیز. سرعت راندنش قدری زیاد است طوری که خوشایند دین (شوهر سیندی) نیست.
دین: داری به چی فکر میکنی؟ چی تو فکرته؟
[سیندی در حالیکه به فکر فرو رفته است]
ادامه میدهد: عمرا نمیتونی حدس بزنی کی رو تو مشروب فروشی دیدم.
دین: ریچارد گریکو؟
سیندی: نه، ولی حدس خوبی بود.
دین: جان بونجوی؟
سیدنی: بابی انتاریو.
دین: اونجا چه غلطی میکرد؟
سیندی: نمیدونم ... یعنی فکر کنم داشت مشروب میخرید قاعدتا
دین: خدای من! پس چرا الان داری اینو به من میگی؟
سیندی: چون دارم الان بهت میگم خب.
دین: خب چرا وقتی همونجا -دم فروشگاه - بودیم چیزی بهم نگفتی؟
سیندی: نمیدونم ... قاطی کرده بودم خب و الان دارم بهت میگم به هر حال
دین: تو باهاش حرف زدی؟
سیندی: نه ... یعنی چرا فقط در حد سلام و علیک و حالت چطوره و بعد هم خداحافظی.
دین: حالت چطوره!؟!؟
سیندی: آره. ازم پرسید حالت چطوره؟
دین: تو هم بهش گفتی؟
سیندی: خب در واقع من نمیخواستم اما خب ما تو یک فروشگاه تصادفی به هم برخورد کرده بودیم و داشنیم همزمان خرت و پرت میخریدیم. کاشکی تو هم اون جا بودی و میدیدیش. اینطوری الان دیگه این جوری این حس بد رو نداشتی. اون چاق شده بود ...
دین: چرا برای من باید مهم باشه؟
سیندی: من نمیدونم ...
دین: چرا برای من باید مهم باشه که اون چاق شده یا نه؟ این حرفت چه معنی داشت؟ میخواستی من حس بهتری بهم دست بده با این حرفت؟
سیندی: من نمیدونم ... ! اما اون یه بازنده -loser- واقعیه.
دین: این چه دخلی به من داره ؟؟ اینکه اون بازنده باشه یا چاق باشه، به من چه آخه؟ چه دلیلی داره که واسه من مهم باشه اصلا ؟
سیندی: یعنی چی؟؟
دین: برای چی اینا رو به من گفتی؟ اینکه اون چاق شده حال من رو قراره بهتر کنه؟ یعنی اگر چاق نشده بود من باید احساس بدی میداشتم؟
سیندی: من حرف اشتباهی زدم. من عصبی بودم. باشه؟
دین: یعنی چی عصبی بودی؟
سیندی: من یه احساس عجیبی پیدا کردم، چون تو عجیب شدی یهو.
دین: تو عصبی شدی چون من عجیب شده بودم؟ اینا چیه که داری میگی؟
سیندی: ببین . فکر کنم من حرف اشتباهی زدم. الان که فکر میکنم میبینم اصلا نباید حرف میزدم راجع بهش.
دین: واقعا؟؟ یعنی یه همچین انتخابی هم ممکن بود؟ تو بابی انتاریو رو تصادفی دیدی و اون وقت داری میگی یه انتخاب ممکن این بود که اصلا به من حرفی نزنی؟
سیندی: من فکر کنم تو رو ناراحت کردم و تقصیر من بود. معذرت میخوام. من حرف اشتباهی زدم.
دین: عشقم تو هر کاری که فکر میکنی درسته انجام بده.
سیندی: باشه. ببخشید.
[سیندی دستش را روی دست دین میگذارد. دین دستش را میکشد].
سیندی به بهانه دستشویی ماشین را متوقف کرده به جنگل کنار جاده میدود. در پناه درختان سعی میکند آرامش خود را به دست آورد.
این سکانس به زیبایی جریان ناخودآگاه ذهن و مکانیسمهای دفاعی آدمها را به تصویر میکشد. در فیلم میبینیم سیندی با دین اختلاف پیدا کرده. نارضایتی از زندگی مشترک در برخورهایشان به وضوح دیده میشود. جوری که تلاشهای دین برای هم.آغوش.ی راه به جایی نمیبرد. حال به طور تصادفی به دوست پسر سابق که ورزشکار و با اندامی متناسب بوده برمیخورد. با اینکه در فیلم میبینیم کسی که رابطه را بهم زده سیندی بوده اما به نظر میرسد از دیدن بابی بعد از این سالها احساس بدی ندارد. به طور موازی فرایند سیال ذهن در ناخودآگاه سیدنی شروع به جریان میکند. وقتی به ماشین برمیگردد کاملا در فکر فرو رفته است. یک جور ناآرامی ذهنی. احساس گناه. از اینکه کسی را دیده که شوهر فعلیاش را به خاطر او یک بار حسابی کتک زده است. بخصوص که سوال بیپروای بابی ذهنش را بیشتر مشوش کرده. از اینجا است که ناخودآگاه سیندی ابتکار عمل را به دست میگیرد. شروع به دلیلتراشی میکند تا کل قضیه را جاستیفای کند. همه چیز را صرفا تصادف قلمداد کند و در عین حال سعی میکند با گفتن چاق و بازنده -درحالیکه به وضوح بابی هیکلش متناسب مانده- حساسیت دین را از بین ببرد. اما با واکنش غیرمنتظره دین همه چیز عوض میشود. ما در فیلم متوجه احساس واقعی فعلی سیندی به بابی نمیشویم اما زندگی ناخوشایند و پر جنجال فعلی ممکن است باعث زنده شدن آن خاطرات خوب رابطه قبلی هم شده باشد. تصور نقاط قوت آن رابطه و فراموش کردن مشکلاتش و قیاس با رابطه فعلی. این همان نقطهای است که باعث تشدید احساس عذاب وجدان میشود و ناخودآگاه سیندی را وادار به جاستیفای کردن بیشتر قضیه میکند. این سکانس به طور درخشان قدرت مکانیسمهای دفاعی ناخودآگاه را به تصویر میکشد. کافی است به رفتار خودمان دقت کنیم. بارها و بارها در موقعیتهای مشابه چه در رابطه و چه در موارد دیگر چنین توجیهاتی ازمان سر زده است. این همان کوه یخی است که تنها نوکش بیرون است و آن حجم عظیم یخ زیرینش بر ما پوشیده است. دیدن فیلم را از دست ندهید.